به دل آشوبه مبتلی شدن. استفراغ کردن. حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن. اشکوفه افتادن بر کسی، گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عق و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
به دل آشوبه مبتلی شدن. استفراغ کردن. حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن. اشکوفه افتادن بر کسی، گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عق و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
در اصطلاح رنود، به منزلۀ سلام گفتن بود که گاه بمعنی مشهور آید که فعل شرعی است و گاه بجای الوداع استعمال کنند. (آنندراج). عشق گفتن. رجوع به عشق و عشق گفتن شود: عشق زد شمع که ای سوختگان خوش باشید شعله هم آب بقائی است که من می دانم. میرزا عبدالقادر بیدل (از آنندراج)
در اصطلاح رنود، به منزلۀ سلام گفتن بود که گاه بمعنی مشهور آید که فعل شرعی است و گاه بجای الوداع استعمال کنند. (آنندراج). عشق گفتن. رجوع به عشق و عشق گفتن شود: عشق زد شمع که ای سوختگان خوش باشید شعله هم آب بقائی است که من می دانم. میرزا عبدالقادر بیدل (از آنندراج)
نمودار شدن برق در هوا. جهیدن برق. درخشیدن برق. پدید شدن برق. جستن برق: سومنات ظلم را محمودوار برق زد تا ابرسان آمد برزم. خاقانی. گرد عزمت پرده ای از خاک برمی بنددش هر کجا ابر بلا برق عذابی می زند. سنایی (آنندراج).
نمودار شدن برق در هوا. جهیدن برق. درخشیدن برق. پدید شدن برق. جستن برق: سومنات ظلم را محمودوار برق زد تا ابرسان آمد برزم. خاقانی. گرد عزمت پرده ای از خاک برمی بنددش هر کجا ابر بلا برق عذابی می زند. سنایی (آنندراج).